جدول جو
جدول جو

معنی خواری دادن - جستجوی لغت در جدول جو

خواری دادن(بُ کَ دَ)
استحقار. استخفاف. خفت دادن. سب’ کردن کسی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
شهادت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(بُ زَ دَ)
پستی کشیدن. قبول حقارت کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ دَ)
رجوع به روایی دادن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَ دَ)
فرستادن. ارسال کردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، سبب رایج شدن. (ناظم الاطباء) ، سبب شدن آنکه چیزی بها و قیمت خود را دارا شود، سبب اجرای حکم شدن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ دَ)
تحمل خواری کردن. قبول پستی کردن. (یادداشت مؤلف) :
یکی را چو من دل بدست کسی
گرو بود و می برد خواری بسی.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
کنایه از دشنام دادن، زیانکاری کردن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، تحقیر کردن. استحقار. استخفاف. (یادداشت مؤلف) : جماعتی از بزرگ زادگان بر وی خواری کردند و از خداوندان تعلیم گفتند و تو از کجا و علم خواندن کجا؟ (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
غذا دادن. طعام دادن. (یادداشت بخط مؤلف) ، مادۀ اولیه تهیه کردن، چنانکه: بماشین حساب خوراک داد، یعنی اعداد و رقم هایی بماشین های حساب داد تا ماشین جواب ترکیبات آنها را بدهد
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ یِ گَ رَ تَ)
رهانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بیا ز محنت جان کندنم خلاصی ده
که دم زدن ز فراق تو مردنی است مرا.
نظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ تَ)
رواج و رونق دادن. (ناظم الاطباء). رواج دادن. رایج کردن. گرمی و رونق بخشیدن: انفاق، روایی دادن رخت و سلعه را. (منتهی الارب) :
می داد ز راه بینوایی
کالای گشاده را روایی.
نظامی.
و رجوع به روایی و روا شود.
، اذن دادن. اجازه دادن. تجویز:
یاری که بجان نیازمایی
در کار خودت مده روایی.
ناصرخسرو.
، حلال کردن. مباح کردن. اباحه، منتشر کردن. (ناظم الاطباء). باب کردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
گواهی دادن: ... و گوایی دادند که رسول حق است و خدای راه ننماید گروه ستمکاران را
فرهنگ لغت هوشیار
شهادت دادن: ... گواهی دهی خدای را به یکتایی. یا گواهی دادن دل کسی. احساس کردن وی امری را پیش از وقوع آن: اما قرار نمی یافتم و دلم گواهی میداد که گفتی کاری افتاده است. یا گواهی ندادن دل کسی. احساس کردن عدم امکان وقوع امری: دلم گواهی نمیدهد که این کار انجام گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
((~. دَ))
شهادت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
للتّصديق
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
Attest, Certify, Testify
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
attester, certifier, témoigner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
засвидетельствовать , сертифицировать , свидетельствовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
รับรอง , รับรอง , ให้การ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
atestar, certificar, testemunhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
bezeugen, zertifizieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
تصدیق کرنا , گواہی دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
সাক্ষ্য দেওয়া , প্রমাণিত করা , সাক্ষ্য দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
tasdik etmek, onaylamak, şahitlik yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
kuthibitisha, kushuhudia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
засвідчити , сертифікувати , свідчити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
証明する , 認証する , 証言する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
证明 , 认证 , 作证
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
להעיד , לאשר , להעיד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
증명하다 , 인증하다 , 증언하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
poświadczać, certyfikować, zeznawać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
गवाही देना , प्रमाणित करना , गवाही देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
getuigen, certificeren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
attestare, certificare, testimoniare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
atestiguar, certificar, testificar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گواهی دادن
تصویر گواهی دادن
membuktikan, mengesahkan, bersaksi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی